شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب
مظهـر صبـر خـدای حـیّ داور زینـبم! یادگـارحیـدر وزهـرای اطهـر زینـبم! فتح کردمشام را سنگر به سنگر زینبم! آمدم همچون علی از فـتح خـیبر زینبم!
گرچه آهی نیست از آه تو ظالم سوزتر
بازگـشـتی از همه سـردارها پیـروزتر
باغبان از بهر گـلهایت گلاب آوردهام بحر بحر ازچشم گریان بر تو آب آوردهام روی نیلیگیسوی ازخون خضاب آوردهام پرچم پیروزی ازشـام خـراب آوردهام
آه دل را آتش فـریـاد کـردم یـا حـسـین
شام ویران راحسینآباد کردم یاحسین
خواهرم دراین سفر فریاد عاشورا شدی یاس بـاغ وحی من نیلوفر صحرا شدی
با کـبـودیرخت مهـرِجـهـانآرا شدی هر چه میبینم شبیهِ مادرم زهرا شدی
بارها جان دادی اما زنـدهتر گـشتی بیا
دست بسته رفـتی و پیروزبرگشتی بیا
من خدارا آیت فتح وظفر بودم حسین با سرت تا شام ویران همسفر بودم حسین بر دل دشمن ز خنجر تیزتر بودم حسین دختران بـیپناهت راسپـر بودم حسین بس که آمد کعبنی از چارجانب برتنم
گشت سر تا پا تنم نیـلیتر از پیـراهـنم
زیـنبـم،پـیـروزمیـدان بـلا دیـدم تو را فـاتــح روزنـبــردِ ابــتـلا دیــدم تـورا
لحظه لحظه قهرمانکربلا دیــدم تورا خواندهام قرآن و در طشت طلا دیدم تو را تو نگه کردی و دشمن چوب میزد بر لبم
بـرنگاهِ درد خیزت گریـه کـردم زینبم
درکنارطشت چندین طایرافسرده بود هم لب تو،هم دل مجروح من آزرده بود کاش چوب آن ستمگربرلب من خوردهبودکاش پای صوت قرآن توزینب مرده بود من که با صبرم غمت برجان خریدم یاحسین
درکـنار طشت پیـراهن دریـدم یاحسین خواهرم آن شب که در ویرانه مهمانت شدم بـاسـرببْریـدهام شمـع شبـستـانت شـدم شستشو از گرد ره با اشکچشمانت شدمچشم خود بستم،خجل از چشم گریانت شدم
دخترم پرپرزد وجان داد دیدم خواهرم
زد نفس تا ازنفـس افتاد دیدم خواهـرم یا اخا آن شب توکردی با سر خود یاریامورنه میشد سیل خون دردیده اشک جاریام ماند چونبغض گلو درسینه آهو زاریامکاش میمُردم من آن شب زین امانت داریام
دختر مظلومهات با دست زینب دفن شد حیف او هم مثل زهرا مادرت شب دفن شد جان خواهرمن سرنی سایهبانت میشدم نیمـههای شب چـراغ کاروانت میشدم
با اشارتهای چشمم،ساربانت میشدم گه جلو،گه پشت سر،گه همعنانت میشدم یاد داری سنگ زد ازبام، خصمم برجبین
از فـراز نی سرم افتـاد بر روی زمین یا اخا،خون ریخت از فرق تو و چشم ترمتا سرت افتاد از نی،سوخت جان و پیکرم من زدم بر سینه،سیلی زد به صورت،مادرمکاش پیش سنگ آن ظالم سپر میشد سرم
قصۀ سنگ و جبین، بار دگر تکرار شد
رأس تو افتاد از نی، چشم زینب تار شد جان خواهر این مصائب در رضای دوست بودگر سرم افتاد از نی،پیش پای دوست بود
برفراز نی مرا حال وهوای دوست بودایـن اسارت، این شهادت،از برای دوست بود
تا در اطراف سر من طایر دل پر زند
شعله فریاد تو از نظم «میثم» سر زند